نمی دونم چمه امشب یه حال مبهمی دارم
یه عالم حرف ناگفته به احساست بدهکارم
ولی می ترسم از گفتن ازینکه دست من روشه
ببین دستای خالیمو یه دنیا بی کسی توشه!
می ترسم وقتی فهمیدی ازم دوری کنی،ردشی
به این احساس چند روزه یه جورایی مرددشی
یکی اینجاس که میخوادت بدون حد و اندازه
ببین داره غرورش رو به این چند جمله میبازه
میخواد مال خودش باشی!نه تو رویا،نه پنهونی
دیگه خسته شده ازین نگاه غیرقانونی!!!
ازین سردرگمی خستس،ازین دوری بدش میاد
اون از سمت نگاه تو یه حس مشترک میخواد
تموم خستگی هاتو تو دستای خودش در کن
ببین!چیز زیادی نیست فقط حرفاشو باور کن...
نظرات شما عزیزان:
sara S.H
ساعت15:57---9 بهمن 1390
farzad
ساعت12:34---29 فروردين 1390
khili ghashange...barikallah